رفیق تنهایی هام
درباره وبلاگ


سلام دوستای گلم خیلی دوستون دارم امیدوارم از وبلاگم خوشتون بیاد

پيوندها
موس بیسیم شیشه ای

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان رمان.عکس.خبر .دانلوداهنگ وفیلم و آدرس maryam.jun.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 4
بازدید کل : 3299
تعداد مطالب : 35
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


نويسندگان
maryam.jun

آرشيو وبلاگ
خرداد 1392


آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
دو شنبه 13 خرداد 1392برچسب:, :: 13:29 :: نويسنده : maryam.jun

 

 
دو شنبه 13 خرداد 1392برچسب:, :: 14:5 :: نويسنده : maryam.jun

 تصورخنده دار دخترها در مورد ازدواج (طنز)قبل ازدواج

 

 

 

بعد ازدواج

تصورخنده دار دخترها در مورد ازدواج (طنز)

 

 
دو شنبه 13 خرداد 1392برچسب:, :: 13:40 :: نويسنده : maryam.jun

 عکس متحرک

 
دو شنبه 13 خرداد 1392برچسب:, :: 13:34 :: نويسنده : maryam.jun

 

حتی عکستم ندارم که بذارم روبه روم....

اونقدرنگاش کنم تابشکنه بغض گلوم...

 
دو شنبه 13 خرداد 1392برچسب:, :: 13:34 :: نويسنده : maryam.jun

 

حتی عکستم ندارم که بذارم روبه روم....

اونقدرنگاش کنم تابشکنه بغض گلوم...

 
دو شنبه 13 خرداد 1392برچسب:, :: 13:30 :: نويسنده : maryam.jun

 

 
دو شنبه 13 خرداد 1392برچسب:, :: 13:27 :: نويسنده : maryam.jun

 

زندگی* همین است

هر خاطره غروبی دارد...

هر غروبی خاطره ای...

و ما جایی* بینِ امید و انتظار...چشم می*کشیم تا روزگار مان بگذرد

گاهی* هم فرق نمیکند چگونه...

فقط بگذرد 


 
دو شنبه 13 خرداد 1392برچسب:, :: 13:23 :: نويسنده : maryam.jun

 

 
دو شنبه 13 خرداد 1392برچسب:, :: 13:23 :: نويسنده : maryam.jun

 Aksneveshte-radsms18

 
دو شنبه 13 خرداد 1392برچسب:, :: 11:25 :: نويسنده : maryam.jun

 

حل شده ام

مثل یک معما

راست میگفتی

خیلی ساده بودم

 
چهار شنبه 8 خرداد 1392برچسب:, :: 22:39 :: نويسنده : maryam.jun

بابام: بده موبایلتو ببینم !!!


من: بابا یه لحظه وایسا رمزشو بزنم!


Delete SMS
Delete Video
Delete picture
Delete music
Delete private

Delete number
FORMAT MeMoRy CARD


من: بیا بابا من چیزی ندارم که ازتون مخفی کنم!


بابام: نه میدونم، من فقط میخواستم ساعتو ببینم!


من: |:


بابام: :))

 
چهار شنبه 8 خرداد 1392برچسب:, :: 22:40 :: نويسنده : maryam.jun

آهنگ غمگین گوش میکنم مامانم میگه چته؟ چی شده؟

کی گذاشته رفته؟ چرا تو خودتی؟


آخ بمیری که بچمو اینطوری کردی!


آهنگ شاد گوش میکنم میگه خبرمرگش برگشت؟ الان باهاته؟

کیه طرف؟ چه شکلیه؟ دوسش داری؟ چند بار دیدیش؟


دیگه زدم تو فاز اذان !!

 
چهار شنبه 8 خرداد 1392برچسب:, :: 22:32 :: نويسنده : maryam.jun

و پیام بازرگانی نشون میده پیره زنه تنها و خسته نشسته،


بعد نوه‌ش بهش اس‌ام‌اس میده، از تنهایی در میاد و خوشحال و

خندون میشه.


بعد میگه: هیچ کس تنها نیست. "همراه اول"

پشت سرش تبلیغ نشون میده
یارو تولدشه، همه بهش اس‌ام‌اس

میدن، ولی داره از تنهایی می‌پکه! بعد میگه: پیامک‌ها جای خالی

شما را پر نمی‌کنند.


"وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی"


آخه چی بگیم؟

 
چهار شنبه 8 خرداد 1392برچسب:, :: 22:32 :: نويسنده : maryam.jun

هروقت دلت گرفت ؛ هروقت آسمون برات مثل همیشه آبی نبود ؛ هر وقت احساس کردی داری زیر بار مشکلات خرد میشی ؛ هروقت حس کردی دیگه به درد هیچ کاری نمیخوری ؛
هروقت حس کردی که خیلی بی مصرف و پوچی
هروقت حس کردی خیلی تنها شدی ،
 
                                                                به اون بالا نگاه کن

 
چهار شنبه 8 خرداد 1392برچسب:, :: 22:32 :: نويسنده : maryam.jun

لو؟؟... خونه خدا؟؟ خدایا نذار بزرگ شم

الو؟؟... خونه خدا؟؟ خدایا نذار بزرگ شم

الو؟؟... خونه خدا؟؟ خدایا نذار بزرگ شم

الو ... الو... سلام

کسی اونجا نیست ؟؟؟؟؟

مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟

پس چرا کسی جواب نمی ده؟

یهو یه صدای مهربون! ..مثل اینکه صدای یه فرشتس. بله با کی کار داری کوچولو؟

خدا هست؟ باهاش قرار داشتم. قول داده امشب جوابمو بده.

بگو من می شنوم .کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی ؟من با خدا کار دارم ...

هر چی می خوای به من بگو قول می دم به خدا بگم .

صدای بغض آلودش آهسته گفت یعنی خدام منو دوست نداره؟؟؟؟

فرشته ساکت بود .بعد از مکثی نه چندان طولانی:نه خدا خیلی دوستت داره.مگه کسی می تونه تو رو دوست نداشته باشه؟

بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود با فشار بغض شکست وبر روی گونه اش غلطید وباهمان بغض گفت :

اصلا خدا باهام حرف نزنه گریه می کنما...

بعد از چند لحظه هیاهوی سکوت ؛

بگو زیبا بگو .هر آنچه را که بر دل کوچکت سنگینی می کند بگو...دیگر بغض امانش را بریده بود

بلند بلند گریه کرد وگفت:

خدا جون خدای مهربون،خدای قشنگم می خواستم بهت بگم تو رو خدا نذار بزرگ شم تو رو خدا...

چرا ؟این مخالف تقدیره .چرا دوست نداری بزرگ بشی؟

آخه خدا من خیلی تو رو دوست دارم قد مامانم ،ده تا دوستت دارم .اگه بزرگ شم نکنه مثل بقیه

 فراموشت کنم؟

نکنه یادم بره که یه روزی بهت زنگ زدم ؟نکنه یادم بره هر شب باهات قرار داشتم؟

مثل خیلی ها که بزرگ شدن و حرف منو نمی فهمن.

مثل بقیه که بزرگن و فکر می کنن من الکی می گم با تو دوستم.

مگه ما باهم دوست نیستیم؟

پس چرا کسی حرفمو باور نمی کنه ؟

خدا چرا بزرگا حرفاشون سخت سخته؟مگه این طوری نمی شه باهات حرف زد...

خدا پس از تمام شدن گریه های کودک گفت:

آدم ،محبوب ترین مخلوق من.. چه زود خاطراتش رو به ازای بزرگ شدن فراموش می کنه...

کاش همه مثل تو به جای خواسته های عجیب من رو از خودم طلب می کردند

 تا تمام دنیا در دستشان جا می گرفت.

کاش همه مثل تو مرا برای خودم ونه برای خودخواهی شان می خواستند .دنیا برای تو کوچک است ...

بیا تا برای همیشه کوچک بمانی وهرگز بزرگ نشوی...

کودک کنار گوشی تلفن،درحالی که لبخندبرلب داشت در آغوش خدا به خواب فرو رفت.

 
چهار شنبه 8 خرداد 1392برچسب:, :: 22:32 :: نويسنده : maryam.jun

 

 روزی مـی رسـد کـه در خـیـال خـود

 

 جـای خـالـی ام را حـس کـنـی

 

 در دلــت بـا بـغـض بـگـویـی:

 

 " کــاش ایـنـجـا بـود "

 

 امــا مــن دیـگـر

 بــه خـوابـت هـم نـمی آیـم !!

 
چهار شنبه 8 خرداد 1392برچسب:, :: 19:27 :: نويسنده : maryam.jun
 
چهار شنبه 8 خرداد 1392برچسب:, :: 19:19 :: نويسنده : maryam.jun

 
چهار شنبه 8 خرداد 1392برچسب:, :: 19:19 :: نويسنده : maryam.jun
 
چهار شنبه 8 خرداد 1392برچسب:, :: 19:19 :: نويسنده : maryam.jun

 

بیوگرافی آرمین 2afm + عکسهای  آرمین 2afm

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بیوگرافی آرمین 2afm + عکسهای  آرمین 2afm

 

 

 

 

 

 

 

 

 

یه چیزی بگو

 

 

یه چیزی بگو بزار قانع شم تا نتونم جلوی رفتنت مانع شم

 

 

 مگه نمیبینی چقد خرابو داغونم تو این اوضاع منو تنها نزار خواهشا

 

 

بگو چرا داری میری اخه به چه قیمتی کیه ؟

 

 

که مث منورو تو بتونه بشه غیرتی یا با تو تا بکنه تو هر شرایط بدی

 

 

 اونوقت تو بیمعرفت حتی جوابشو ندی د یه چیزی بگو چرا حرف نمیزنی؟

 

 

چرا فاصله میگیری به من دست نمیزنی؟

 

 

چرا همیشه همه جا تورو باید ببینم مگه نمیگفتی که دیگه هرز نمیپری؟

 

 

نیستی تا ببینی که از همه چی خسته شدم قیافمو ببین چقد شکسته شدم!!

 

 

 چقد سختی کشیدم چقد ضربه خوردم وقتی فهمیدم رفتارت با من سرده مردم

 

 

چه شبایی که تا صبح بیداری کشیدم ناخونای عصبی که روی دیوار میکشیدم

 

 

بازم ارومم نمیکرد روم تاثیری نداشت فکر میکردم عزیزتر از خودم کسی نی برات

 

 

ببینچی کار کردی با من لامصب هرشب کارم شده گریه یا مستم

 

 

تو اوج دوستی چطور ولم کردی؟وقتی مشکلی نبود بین ما اصلا

 

 

دیگه صبا کنار تو چش وا نمیکنم دیگه اعتمادی به این عشقا نمیکنم

 

 

کسی هم نمیخوام که بهم توجهی کنه همه که مث تو منو اشبا نمیکنن

 

 

همه که مث تو با من خوب تا نمیکنن منو از ته دل از اون بوسا نمیکنن

 

 

 یا اون روزا که میبرم از هرکسو ناکسی خودشونو توی دلم اینقد زود جا نمکنن

 

 

 دیگه شبا نمیام پشت خطیت خوشحالم که کنار اون خوشبختی

 

 

 

 

خوشحالم که یه حساب سوا روش کردی به خاطر اون منو فراموش کردی ......

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 
چهار شنبه 8 خرداد 1392برچسب:, :: 19:19 :: نويسنده : maryam.jun

 

 

 

 

 

 

 

عزیزم کجا؟

 

 

شوکولاتمو میخواااااااااااااااااااااام

 

 

 

 

 

gag38cl7wjzoic0yxtl.jpg

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

از این فکرا نکن ...

 

 

هه هه

 

 

deuzagpren78lqja0a.jpg

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

میشه عروسکتو بزاری کنار با من ازدواج کنی.......

 

 

 

uu34k2ela6uim8fbfj1q.jpg

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

اول بووووووووووووووووووووووووووووووس

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

من هندووووووووووونه میخواااااااااااااااااام

 

 

بیا عزیزمممممممممممم یه هندونه قلبی واسه تو

 

 

wob7xaxyxg043veq1rav.jpg

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بیاااااااااااااااااا بخلمممممممممممممممم

 

 

alhx7zk1xttftkuam3.jpg

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

عشق عششق عشششق

 

 

 

 

l4tb93sk24buctsjeeu.jpg

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

من که پیش تو باشم سردمممممم نمیشه

 

 

دوستت دارممممممممممممممممم

 

 

 

wxk0e2s2tnpfqvisaooi.jpg

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بچه ها خومشل بودن؟؟؟؟؟

 
چهار شنبه 8 خرداد 1392برچسب:, :: 19:14 :: نويسنده : maryam.jun
 
چهار شنبه 8 خرداد 1392برچسب:, :: 19:15 :: نويسنده : maryam.jun


 

گاهی دلت از سن و سالت می گیرد

میخواهی کودک باشی

کودکی که به هر بهانه ای به آغوش غمخواری پناه می برد

و آسوده اشک می ریزد

بزرگ که باشی

باید بغض های زیادی را بی صدا دفن کنی ...

 

 

 
چهار شنبه 8 خرداد 1392برچسب:, :: 19:12 :: نويسنده : maryam.jun

 

کوچیک که بودیم چه دلهای بزرگی داشتیم؛
حالا که بزرگیم با چه دلهای کوچیکی
کاش دلامون به بزرگی بچگی بود...

کاش برای حرف زدن نیازی به صحبت کردن نداشتیم
کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود
کاش قلب ها در چهره بود...

حالا اگر فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمه و ما به همین سکوت دل خوش کرده ایم
اما یک سکوت پر بهتر از فریاد تو خالیست
سکوتی رو که یک نفر بفهمه بهتر از هزار فریادیست که هیچ کس نفهمه
سکوتی که سرشار از ناگفته هاست
ناگفته هایی که گفتنش یک درد و نگفتنش هزاران درد داره...

دنیا رو ببین !
بچه بودیم بارون همیشه از آسمون می اومد؛
حالا بارون از چشمامون میاد...

بچه بودیم همه چشم های خیسمون رو می دیدند؛
بزرگ شدیم هیچ کس نمی بینه...

بچه بودیم توی جمع گریه می کردیم؛
بزرگ شدیم توی خلوت...

بچه بودیم راحت دلمون نمی شکست؛
بزرگ شدیم خیلی آسون دلمون می شکنه...

بچه بودیم آرزومون بزرگ شدن بود؛
بزرگ که شدیم حسرت برگشتن به بچگی رو داریم...

بچه بودیم همه رو به اندازه 10 تا دوست داشتیم؛
بزرگ که شدیم بعضی ها رو اصلا دوست نداریم، بعضی ها رو کم و بعضی ها رو بی نهایت...

بچه که بودیم قضاوت نمی کردیم، همه یکسان بودند؛
بزرگ که شدیم قضاوت های درست و غلط باعث شد که اندازه دوست داشتنمون تغییر کنه...                                                                                                                                                 کاش هنوزم همه رو به اندازه همون بچگی 10 تا دوست داشتیم...


بچه که بودیم اگه با کسی دعوا می کردیم یک ساعت بعد یادمون می رفت؛
بزرگ که شدیم گاهی دعواهامون سال ها یادمون میمونه و آشتی نمی کنیم...

بچه که بودیم گاهی با یه تیکه نخ سرگرم می شدیم؛
بزرگ که شدیم حتی 100 تا کلاف نخ هم سرگرممون نمی کنه...

بچه که بودیم بزرگترین آرزومون داشتن یک چیز کوچیک بود؛
بزرگ که شدیم کوچکترین آرزومون داشتن بزرگترین چیزهاست...

بچه بودیم درد دلها رو به ناله ای می گفتیم همه می فهمیدند؛
بزرگ شدیم درد دل رو به صد زبان می گیم... هیچ کس نمی فهمه...

بچه که بودیم تو بازی هامون همه اش ادای بزرگترها رو در می آوردیم؛
بزرگ که شدیم همه اش تو خیالمون بر می گردیم به بچگی...

بچه که بودیم بچه بودیم؛

بزرگ که شدیم بزرگ که نشدیم هیچ، دیگه همون بچهه هم نیستیم !
ای کاش بزرگیمون هم با همون صفت های خوب و پاک بچگی ادامه می یافت...
 

 
چهار شنبه 8 خرداد 1392برچسب:, :: 19:8 :: نويسنده : maryam.jun

خسته ام...

 

خسته ام از آرزوها ، آرزوهاي شعاري
شوق پرواز مجازي ، بالهاي استعاري
لحظه هاي کاغذي را، روز و شب تکرار کردن
خاطرات بايگاني،زندگي هاي اداري
آفتاب زرد و غمگين ، پله هاي رو به پايين
سقفهاي سرد و سنگين ، آسمانهاي اجاري
با نگاهي سر شکسته،چشمهايي پينه بسته
خسته از درهاي بسته، خسته از چشم انتظاري
صندلي هاي خميده،ميزهاي صف کشيده
خنده هاي لب پريده ، گريه هاي اختياري
عصر جدول هاي خالي، پارک هاي اين حوالي
پرسه هاي بي خيالي، نيمکت هاي خماري
رو نوشت روزها را،روي هم سنجاق کردم:
شنبه هاي بي پناهي ، جمعه هاي بي قراري
عاقبت پرونده ام را،با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزي ، باد خواهد برد باري
روي ميز خالي من، صفحه ي باز حوادث
در ستون تسليتها ، نامي از ما يادگاري

 
چهار شنبه 8 خرداد 1392برچسب:, :: 19:8 :: نويسنده : maryam.jun
 

دمش گرم...

 

باران را می گویم...

 

به شانه ام زد و گفت:

 

خسته شدی

 

امروز را تو استراحت کن من به جایت می بارم!!!

 
چهار شنبه 8 خرداد 1392برچسب:, :: 19:8 :: نويسنده : maryam.jun

من در این خلوت خاموش وسکوت

 


پــــــرم از دلتنـــــگی

 


و گــــرفته است دلــــم

 


و چه درد آور و آرام وحـــزین

 


هجر چشمان قشنگ تو مــــــرا میشکند

 


ای تو در وسعت قلبم جـــاری

 


تو کدامین غزل عاطفه را می خـــــوانی

 


که زوایای دلــــــم

 

آشنــــایند صمیمیت آواز تـــورا

 
چهار شنبه 8 خرداد 1392برچسب:, :: 19:7 :: نويسنده : maryam.jun

 

خــاطــرات نــه ســر دارنــد و نــه تــه ...

بــی هــوا مــی آیــنــد تــا خــفــه ات کــنــنــد . . .


مــیــرســنــد گــاهــی وســط یــک فــکــر . . . !


گــاهــی وســط یــک خــیــابــان . . .


ســردت مـــیـــکــنــنــد . . . داغــت مـــیـــکــنــنــد . . .


رگ خــوابــتـــ را بــلــدنــد . . . زمــیــنــت مــیـــزنــنــد . . .


خــاطــرات تــمــام نـــمــیـــشـــونـــد . . .


تـــمـــامــت مـــیـــکــنــنــد


یه شب حالم خیلی گرفته بود تو خلوت خودم با خدا حرف میزدم

 

و گریه می کردم اتفاقا اون شب باد و بارون بود یه حسی بهم میگفت

 

برو تو حیاط..وقتی رفتم خیلی آروم شدم به خودم گفتم از کجا


معلوم شایدخدا خواسته منو نوازشم کنه که اومدم بیرون..

 

منم این جمله به ذهنم رسید که:


"خودت را به باد بسپار


بگذار خداوند زیباتر نوازشت کند . . "


گاهی دلت بهانه هایی می گیرد که خودت انگشت به دهان می مانی...


گاهی دلتنگی هایی داری که فقط باید فریادشان بزنی اما سکوت می کنی ...


گاهی پشیمانی از کرده و ناکرده ات...


گاهی دلت نمی خواهد دیروز را به یاد بیاوری انگیزه ای برای فردا نداری و

حال هم که...


گاهی فقط دلت میخواهد زانو هایت را تنگ در آغوش بگیری و گوشه ای


گوشه ترین گوشه ای که می شناسی بنشینی و"فقط" نگاه کنی...


گاهی چقدر دلت برای یک خیال راحت تنگ می شود..


رانه ی زندگی...ترانه ی سوزناکیست...


من...اینجا ، زندگی میکنم...زندگی اجباری...

در شهری خاکستری که بعضی ها آسمان آبیش را نشانه رفته اند

روی زمینی که درندگانش یکدیگر را دوست دارند و یکدیگر را دشمنند

در هوایی که از گرد غبار دروغ و بوی تعفنش نفسم گرفته

من کجا زندگی می کنم؟؟!....

 
چهار شنبه 8 خرداد 1392برچسب:, :: 19:7 :: نويسنده : maryam.jun

 

تنــــــــهایی....


از آن نیست که آدم...


کسانی را در اطراف خود نداشته باشد ...


از این است که ...


نتــــــواند چیزهایی را منتقل کند که ... مهم می پندارد ...


از این است که آدم صاحب عقایدی باشد...


که برای دیگران پذیرفتنی نیست....



اگر انسانی بیش ازدیگران بداند...

تنـــــــــها می شود!...



 
چهار شنبه 8 خرداد 1392برچسب:, :: 19:6 :: نويسنده : maryam.jun

 

گاهی ....


دلم تنگ می شود... برای حرف های معمولی....


برای حرف های ساده...


برای ((چه هوای خوبی))...


((دیشب شام چی خوردی؟))...و


چقدر خسته ام از ((چرا)).... از((چگونه))...


خسته ام از سوالهای سخت پاسخهای پیچیده....


از کلمات سنگینو فکرهای عمیق


دلم تنگ میشود گاهی


برای یک (مهربانی)ساده


دو ((فنجان قهوه ی داغ))


سه ((روز)) تعطیلی زمستان


چهار *خنده ی * بلندو


پنج ((دقیقه)) آرامش


من میروم


باورکن که میروم


اما دلم برایت


مخصوصا به جهنم گفتن هایت تنگ میشود




 
چهار شنبه 8 خرداد 1392برچسب:, :: 19:5 :: نويسنده : maryam.jun

 

بچه ها دلم گرفته خییییییلی گرفته... گریه می خوام


دوست دارم برم وایسم بلند ترین نقطه دنیا دادبزنم...


بگم خدا آخه چرا نوکرتم.....


آخ...



دلم گرفته


دلم عجیب گرفته است


وهیچ چیز


نه این دقایق خوشبوکه روی شاخه ی نارنج میشود خاموش


نه این صداقت حرفی که درسکوت میان دوبرگ این گل شب بوست


نه هیچ چیز،مرا ازهجوم خالی اطراف نمی رهاند


وفکرمیکنم که این ترنم موزون حزن تا به ابد شنیده خواهدشد...

 
چهار شنبه 8 خرداد 1392برچسب:, :: 18:58 :: نويسنده : maryam.jun

 

دوست خوبم برات شعر جدید گذاشتم اگه بخونی حتما


ازش خوشت میاد.خودم وقتی دلم میگیره همینو می خونم


خداحافظ گل لادن .تموم عاشقا باختن


ببین هم گریه هام از عشق .چه زندونی برام ساختن


خداحافظ گل پونه .گل تنهای بی خونه

لالایی ها دیگه خوابی به چشمونم نمی شونه

یکی با چشمای نازش دل کوچیکمو لرزوند

یکی با دست ناپاکش گلای باغچمو سوزوند

تو این شب های تو در تو . خداحافظ گل شب بو

هنوز آوار تنهایی داره می باره از هر سو

خداحافظ گل مریم .گل مظلوم پر دردم

نشد با این تن زخمی به آغوش تو برگردم

نشد تا بغض چشماتو به خواب قصه بسپارم

از این فصل سکوت و شب غم بارونو بردارم

نمی دونی چه دلتنگم از این خواب زمستونی

تو که بیدار بیداری بگو از شب چی می دونی

تو این رویای سر دم گم .خداحافظ گل گندم

تو هم بازیچه ای بودی . تو دست سرد این مردم

خداحافظ گل پونه . که بارونی نمی تونی

طلسم بغضو برداره .از این پاییز دیوونه

خداحافظ...
 
یک شنبه 5 خرداد 1392برچسب:, :: 16:35 :: نويسنده : maryam.jun

 خطا فرصتیه برای هوشمندانه تر بودنم

 
یک شنبه 5 خرداد 1392برچسب:, :: 16:20 :: نويسنده : maryam.jun
امشب یهو دلــــــــــــم کودتا کرد...


تو رو می خواســـــــــــت..
.
.
.
.
ســَـرَم رو کردم زیر ِ بالشت



آروم به دلـــــــــــم گفتم


خــــــــــفه شو....


دوره دموکراسی گذشته.... می زنم لهـــــــــت میکنم!!!!!!!!

 

 

 
15 خرداد 1392برچسب:, :: 5:17 :: نويسنده : maryam.jun

 

سلام دوستان من مریم هستم خیلی خوشحالم که به وبم سر زدید تازه این وب رو درست کردم از کسانی که تواین کار مهارت دارن خواهش میکنم کمکم کنید که یه وب خوب بسازم  دیگه چیزی ندارم که بگم تا بعد بابای