|
دو شنبه 13 خرداد 1392برچسب:, :: 13:34 :: نويسنده : maryam.jun
حتی عکستم ندارم که بذارم روبه روم.... اونقدرنگاش کنم تابشکنه بغض گلوم... ![]()
دو شنبه 13 خرداد 1392برچسب:, :: 13:34 :: نويسنده : maryam.jun
حتی عکستم ندارم که بذارم روبه روم.... اونقدرنگاش کنم تابشکنه بغض گلوم... ![]()
دو شنبه 13 خرداد 1392برچسب:, :: 13:27 :: نويسنده : maryam.jun
زندگی* همین است ![]()
دو شنبه 13 خرداد 1392برچسب:, :: 11:25 :: نويسنده : maryam.jun
حل شده ام مثل یک معما راست میگفتی خیلی ساده بودم ![]()
چهار شنبه 8 خرداد 1392برچسب:, :: 22:39 :: نويسنده : maryam.jun
بابام: بده موبایلتو ببینم !!! ![]()
چهار شنبه 8 خرداد 1392برچسب:, :: 22:40 :: نويسنده : maryam.jun
آهنگ غمگین گوش میکنم مامانم میگه چته؟ چی شده؟ کی گذاشته رفته؟ چرا تو خودتی؟ کیه طرف؟ چه شکلیه؟ دوسش داری؟ چند بار دیدیش؟ ![]()
چهار شنبه 8 خرداد 1392برچسب:, :: 22:32 :: نويسنده : maryam.jun
و پیام بازرگانی نشون میده پیره زنه تنها و خسته نشسته، خندون میشه. میدن، ولی داره از تنهایی میپکه! بعد میگه: پیامکها جای خالی شما را پر نمیکنند. ![]()
چهار شنبه 8 خرداد 1392برچسب:, :: 22:32 :: نويسنده : maryam.jun
![]()
چهار شنبه 8 خرداد 1392برچسب:, :: 22:32 :: نويسنده : maryam.jun
لو؟؟... خونه خدا؟؟ خدایا نذار بزرگ شم ![]() الو؟؟... خونه خدا؟؟ خدایا نذار بزرگ شم ![]()
چهار شنبه 8 خرداد 1392برچسب:, :: 22:32 :: نويسنده : maryam.jun
روزی مـی رسـد کـه در خـیـال خـود
جـای خـالـی ام را حـس کـنـی
" کــاش ایـنـجـا بـود "
امــا مــن دیـگـر
![]()
چهار شنبه 8 خرداد 1392برچسب:, :: 19:19 :: نويسنده : maryam.jun
یه چیزی بگو
یه چیزی بگو بزار قانع شم تا نتونم جلوی رفتنت مانع شم
مگه نمیبینی چقد خرابو داغونم تو این اوضاع منو تنها نزار خواهشا
بگو چرا داری میری اخه به چه قیمتی کیه ؟
که مث منورو تو بتونه بشه غیرتی یا با تو تا بکنه تو هر شرایط بدی
اونوقت تو بیمعرفت حتی جوابشو ندی د یه چیزی بگو چرا حرف نمیزنی؟
چرا فاصله میگیری به من دست نمیزنی؟
چرا همیشه همه جا تورو باید ببینم مگه نمیگفتی که دیگه هرز نمیپری؟
نیستی تا ببینی که از همه چی خسته شدم قیافمو ببین چقد شکسته شدم!!
چقد سختی کشیدم چقد ضربه خوردم وقتی فهمیدم رفتارت با من سرده مردم
چه شبایی که تا صبح بیداری کشیدم ناخونای عصبی که روی دیوار میکشیدم
بازم ارومم نمیکرد روم تاثیری نداشت فکر میکردم عزیزتر از خودم کسی نی برات
ببینچی کار کردی با من لامصب هرشب کارم شده گریه یا مستم
تو اوج دوستی چطور ولم کردی؟وقتی مشکلی نبود بین ما اصلا
دیگه صبا کنار تو چش وا نمیکنم دیگه اعتمادی به این عشقا نمیکنم
کسی هم نمیخوام که بهم توجهی کنه همه که مث تو منو اشبا نمیکنن
همه که مث تو با من خوب تا نمیکنن منو از ته دل از اون بوسا نمیکنن
یا اون روزا که میبرم از هرکسو ناکسی خودشونو توی دلم اینقد زود جا نمکنن
دیگه شبا نمیام پشت خطیت خوشحالم که کنار اون خوشبختی
خوشحالم که یه حساب سوا روش کردی به خاطر اون منو فراموش کردی ......
![]()
چهار شنبه 8 خرداد 1392برچسب:, :: 19:19 :: نويسنده : maryam.jun
عزیزم کجا؟
شوکولاتمو میخواااااااااااااااااااااام
از این فکرا نکن ...
هه هه
میشه عروسکتو بزاری کنار با من ازدواج کنی.......
اول بووووووووووووووووووووووووووووووس
من هندووووووووووونه میخواااااااااااااااااام
بیا عزیزمممممممممممم یه هندونه قلبی واسه تو
بیاااااااااااااااااا بخلمممممممممممممممم
عشق عششق عشششق
من که پیش تو باشم سردمممممم نمیشه
دوستت دارممممممممممممممممم
بچه ها خومشل بودن؟؟؟؟؟ ![]()
چهار شنبه 8 خرداد 1392برچسب:, :: 19:15 :: نويسنده : maryam.jun
گاهی دلت از سن و سالت می گیرد میخواهی کودک باشی کودکی که به هر بهانه ای به آغوش غمخواری پناه می برد و آسوده اشک می ریزد بزرگ که باشی باید بغض های زیادی را بی صدا دفن کنی ...
![]()
چهار شنبه 8 خرداد 1392برچسب:, :: 19:12 :: نويسنده : maryam.jun
کوچیک که بودیم چه دلهای بزرگی داشتیم؛ حالا اگر فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمه و ما به همین سکوت دل خوش کرده ایم بچه بودیم همه چشم های خیسمون رو می دیدند؛ بچه بودیم راحت دلمون نمی شکست؛ بچه بودیم همه رو به اندازه 10 تا دوست داشتیم؛ بچه که بودیم بزرگترین آرزومون داشتن یک چیز کوچیک بود؛ بچه که بودیم تو بازی هامون همه اش ادای بزرگترها رو در می آوردیم؛ بزرگ که شدیم بزرگ که نشدیم هیچ، دیگه همون بچهه هم نیستیم ! ![]()
چهار شنبه 8 خرداد 1392برچسب:, :: 19:8 :: نويسنده : maryam.jun
خسته ام... خسته ام از آرزوها ، آرزوهاي شعاري ![]()
چهار شنبه 8 خرداد 1392برچسب:, :: 19:8 :: نويسنده : maryam.jun
دمش گرم...
باران را می گویم...
به شانه ام زد و گفت:
خسته شدی
امروز را تو استراحت کن من به جایت می بارم!!! ![]()
چهار شنبه 8 خرداد 1392برچسب:, :: 19:8 :: نويسنده : maryam.jun
![]()
چهار شنبه 8 خرداد 1392برچسب:, :: 19:7 :: نويسنده : maryam.jun
خــاطــرات نــه ســر دارنــد و نــه تــه ... بــی هــوا مــی آیــنــد تــا خــفــه ات کــنــنــد . . .
مــیــرســنــد گــاهــی وســط یــک فــکــر . . . !
گــاهــی وســط یــک خــیــابــان . . .
ســردت مـــیـــکــنــنــد . . . داغــت مـــیـــکــنــنــد . . .
رگ خــوابــتـــ را بــلــدنــد . . . زمــیــنــت مــیـــزنــنــد . . .
خــاطــرات تــمــام نـــمــیـــشـــونـــد . . .
تـــمـــامــت مـــیـــکــنــنــد
یه شب حالم خیلی گرفته بود تو خلوت خودم با خدا حرف میزدم
و گریه می کردم اتفاقا اون شب باد و بارون بود یه حسی بهم میگفت
برو تو حیاط..وقتی رفتم خیلی آروم شدم به خودم گفتم از کجا
معلوم شایدخدا خواسته منو نوازشم کنه که اومدم بیرون..
منم این جمله به ذهنم رسید که:
"خودت را به باد بسپار
بگذار خداوند زیباتر نوازشت کند . . "
گاهی دلت بهانه هایی می گیرد که خودت انگشت به دهان می مانی...
گاهی دلتنگی هایی داری که فقط باید فریادشان بزنی اما سکوت می کنی ...
گاهی پشیمانی از کرده و ناکرده ات...
گاهی دلت نمی خواهد دیروز را به یاد بیاوری انگیزه ای برای فردا نداری و حال هم که...
گاهی فقط دلت میخواهد زانو هایت را تنگ در آغوش بگیری و گوشه ای
گوشه ترین گوشه ای که می شناسی بنشینی و"فقط" نگاه کنی...
گاهی چقدر دلت برای یک خیال راحت تنگ می شود..
رانه ی زندگی...ترانه ی سوزناکیست...
من...اینجا ، زندگی میکنم...زندگی اجباری... ![]()
چهار شنبه 8 خرداد 1392برچسب:, :: 19:7 :: نويسنده : maryam.jun
تنــــــــهایی....
از آن نیست که آدم... کسانی را در اطراف خود نداشته باشد ... از این است که ... نتــــــواند چیزهایی را منتقل کند که ... مهم می پندارد ... از این است که آدم صاحب عقایدی باشد... که برای دیگران پذیرفتنی نیست.... اگر انسانی بیش ازدیگران بداند... تنـــــــــها می شود!...
![]()
چهار شنبه 8 خرداد 1392برچسب:, :: 19:6 :: نويسنده : maryam.jun
گاهی ....
دلم تنگ می شود... برای حرف های معمولی....
برای حرف های ساده...
برای ((چه هوای خوبی))...
((دیشب شام چی خوردی؟))...و
چقدر خسته ام از ((چرا)).... از((چگونه))...
خسته ام از سوالهای سخت پاسخهای پیچیده....
از کلمات سنگینو فکرهای عمیق
دلم تنگ میشود گاهی
برای یک (مهربانی)ساده
دو ((فنجان قهوه ی داغ))
سه ((روز)) تعطیلی زمستان
چهار *خنده ی * بلندو
من میروم
باورکن که میروم
اما دلم برایت
مخصوصا به جهنم گفتن هایت تنگ میشود
![]()
چهار شنبه 8 خرداد 1392برچسب:, :: 19:5 :: نويسنده : maryam.jun
بچه ها دلم گرفته خییییییلی گرفته... گریه می خوام
دوست دارم برم وایسم بلند ترین نقطه دنیا دادبزنم...
بگم خدا آخه چرا نوکرتم.....
آخ... ![]()
دلم گرفته
دلم عجیب گرفته است
وهیچ چیز
نه این دقایق خوشبوکه روی شاخه ی نارنج میشود خاموش
نه این صداقت حرفی که درسکوت میان دوبرگ این گل شب بوست
نه هیچ چیز،مرا ازهجوم خالی اطراف نمی رهاند
وفکرمیکنم که این ترنم موزون حزن تا به ابد شنیده خواهدشد... ![]()
چهار شنبه 8 خرداد 1392برچسب:, :: 18:58 :: نويسنده : maryam.jun
دوست خوبم برات شعر جدید گذاشتم اگه بخونی حتما
ازش خوشت میاد.خودم وقتی دلم میگیره همینو می خونم
خداحافظ گل لادن .تموم عاشقا باختن
ببین هم گریه هام از عشق .چه زندونی برام ساختن خداحافظ گل پونه .گل تنهای بی خونه لالایی ها دیگه خوابی به چشمونم نمی شونه یکی با چشمای نازش دل کوچیکمو لرزوند یکی با دست ناپاکش گلای باغچمو سوزوند تو این شب های تو در تو . خداحافظ گل شب بو هنوز آوار تنهایی داره می باره از هر سو خداحافظ گل مریم .گل مظلوم پر دردم نشد با این تن زخمی به آغوش تو برگردم نشد تا بغض چشماتو به خواب قصه بسپارم از این فصل سکوت و شب غم بارونو بردارم نمی دونی چه دلتنگم از این خواب زمستونی تو که بیدار بیداری بگو از شب چی می دونی تو این رویای سر دم گم .خداحافظ گل گندم تو هم بازیچه ای بودی . تو دست سرد این مردم خداحافظ گل پونه . که بارونی نمی تونی طلسم بغضو برداره .از این پاییز دیوونه خداحافظ... ![]()
15 خرداد 1392برچسب:, :: 5:17 :: نويسنده : maryam.jun
سلام دوستان من مریم هستم خیلی خوشحالم که به وبم سر زدید تازه این وب رو درست کردم از کسانی که تواین کار مهارت دارن خواهش میکنم کمکم کنید که یه وب خوب بسازم دیگه چیزی ندارم که بگم تا بعد بابای ![]()
![]() |